وقتی سایهی جنگ بر سر یک سرزمین میافتد، اولین چیزهایی که در ظاهر بیاهمیت به نظر میرسند، فرهنگ و هنر هستند. گلولهها صدا دارند، انفجارها دیده میشوند، اما صدای شعر، تئاتر، موسیقی و تصویر در میان این هیاهو گویا خاموش میشوند.
اما آیا واقعاً هنر باید در جنگ خاموش بماند؟ یا دقیقاً همانجاست که باید بدرخشد؟
جنگ، نیاز به معنا دارد
جنگ فقط یک تقابل نظامی نیست؛ یک بحران عمیق انسانی است. ترس، اضطراب، غم، خشم، و بیپناهی روان انسان را زیر و رو میکند.
در چنین فضایی، هنر میتواند معنا بسازد. یک تصویر، یک قطعه موسیقی یا حتی یک اجرای ساده خیابانی، میتواند اندوه را تسکین دهد، امید را زنده کند و اشکها را به فهم تبدیل کند.
هنر، مقاومت نرم است
بسیاری از جنگها نه با اسلحه، بلکه با روایت و رسانه مدیریت میشوند. در این میان، هنرمندان صدای مردماند. آنها روایتگر حقیقت، تاریخ، رنج و مقاومتاند.
در فلسطین، در اوکراین، در ایرانِ جنگزدهی دهه ۶۰، و حتی در دل بمبارانهای اروپا در جنگ جهانی دوم، هنرمندان زنده ماندند، ساختند، روایت کردند.
چراغی که راه را نشان میدهد
فرهنگ و هنر مثل چراغی در دل تاریکیاند. شاید نتوانند مانع بارش گلولهها شوند، اما میتوانند جلوی خاموشی دلها را بگیرند.
آنها نهفقط برای امروز، که برای فردا میسازند — تا چیزی برای گفتن، برای بهیادآوردن و برای فهمیدن باقی بماند.
پس چه باید کرد؟
در زمان جنگ، باید شکل هنر تغییر کند، نه اصل آن.
جشن بیمعنا جایز نیست، اما اجرای یک نمایش خیابانی دربارهی ایستادگی، برگزاری یک نمایشگاه عکس از مردم مظلوم، یا انتشار یک قطعه موسیقی مقاومت، ضرورتی حیاتی است.
در دل باران بمب و دود
صدای نی هنوز مینوازد
شعر، در سنگر خاموشی
پرچم امید را باز میسازد
نگذار خاموش شود
چراغی که در دل شب،
قصهی انسان را میگوید…
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟